افسرکرمانی
نوشته شده در تاریخ ۹۳/۰۴/۱۵ | مرتبط با : مشاهیر کرمان | 2,171 views

شرحی برزندگی و هنر “افسر” شاعری بلندپایه و خوش‌نویسی چیره‌دست از دیارکرمان از شعرای عهد ناصرالدین‌شاه.

افسر کرمانی، چهره‌ای هنرمند در پشت غبار ایام
افسر، شاعری بلندپایه و خوشنویسی چیره‌دست از دیار کرمان

بیژن سمندر

افسر کرمانی، شاعر بلندپایه کرمان و خوش نویس چیره دست که پدید آورنده گنجینه گرانبهائی از شعر و ادب است و به حق باید او را خواجوی دوم کرمان نامید، از چهره‌های هنرمندی است که در پشت غبار ایام مانده است و آنچه در زیر می‌آید، شرح حال، شیوه شاعری، هنرهای دیگر و زندگینامه اوست که از گوشه و کنار فراهم آمده و برای مصون ماندن از دست فراموشی به رشته تحریر کشیده میشود :

در آغاز از زبان حاج آقا بزرگ تهرانی مؤلف « الذریعه الی تصانیف الشیعه » به معرفی چهره غبار گرفته شاعر عهد ناصری می‌پردازیم که : … و هو مهدی قلی‌بن الحاج ابوالقاسم من شعرا عهد ناصرالدین شاه قاجار، له دیوانین فیها القصاید والغزل و غیرهما زهاً سبعه آلاف بیت کما وصفه لی السید محمد الهاشمی الکرمانی بطهران. و قال مات بعدالثلائمائه الالف بکرمان. توجد دیوانه عند حفیده عباس افسری.

تخلصش افسر است و نامش میرزا مهدی قلی، در کرمان تولد یافته، پدرش حاج ابوالقاسم تاجری بود از مردم خراسان که در یکی از سفرهایش به کرمان، دلباخته دختری زیبا شد وبا وی ازدواج کرد، افسر ثمره این عشق و ازدواج بود. نام افسر کرمانی در زمان حیاتش چنان بلندآوازه شد که بدیدار پادشاه وقت – ناصرالدین شاه – نائل شد و افسر الشعراء لقب گرفت. اما او اقامت درکرمان را بر ماندن در دیار سلطان و مدح و منقبت سرائی ترجیح داد. افسر در کرمان نیز پیوسته مورد احترام و تکریم حاکم وقت – محمد اسماعیل خان وکیل الملک – بود و چه بسا افراد که با وصاطت افسر، مورد بخشش حاکم قرار می‌گرفتند یا در خانه افسر بست می‌نشستند. دیوان افسر کرمانی حدود چندین هزار بیت است و شامل قصیده، رباعی، مسمط و … که تاکنون بدست چاپ سپرده نشده و جزء شعرهایی پراکنده از وی در دسترس همگان نبوده است.

سبک شاعر

افسر به صنعت‌های شعری توجه بسیار داشته و جناس و تضمین را بیشتر بکار برده است و کوشیده‌است که اشعارش از پیرایه‌های لفظی نیز بهره‌ور باشد. او در نثر مسجَّع تبحُّر داشته و بعد از استاد بزرگ قائم مقام فراهانی، از نثر مسجَّع نویسان برگزیده به شمار می‌رفته است آثار ادبی وی معلول از تحصیلات و معلومات وسیع شاعر است گذشته از آن افسر، در دانشهای دینی، حکمت الهی، فلسفه و کلام چیره دست بوده، و همه عمر را در راه فراگرفتن این علوم، سپری کرده است.او، همانطور که اشاره شد در خط و خوشنویسی نیز از استادان زمان خویش محسوب میشود. تعداد ادبیات دیوان افسر، به روایت حاج آقابزرگ تهرانی هفت هزار بیت است ولی به عقیده نواده شاعر٭ از پانزده هزار بیت هم متجاوز میباشد.

از ویژگیهای اشعار افسر، تجلی حوادث و وقایع زمان وی در آثارش می‌باشد. او به استثنای غزل، در قصایدش نیز که قسمت عمده دیوان او را تشکیل میدهد، برخلاف دیگر شعرا که پیوسته از لب یار و اندام معشوق سخن رانده‌اند، یا مدح و ثنای این و آن را پیش کشیده‌اند، از این طرز سخن، دوری گزیده و اغلب اشعارش برداشتی است از محیط اجتماعی زمان او و حوادث و وقایع آن روزگار.

افسر از هواداران سبک بازگشت ادبی بوده و کوشش کرده است شعر فارسی را از قید سبک هندی رهائی بخشد و دوباره به راه پیشینیان بکشاند.

افسر عارف وارسته‌ای بود که ثروت سرشار داشته و همه را در راه دوستان بخشیده و هیچگاه فریفه جاه و مقام نشده است از تعبیرات و اصطلاحاتی که در اشعارش پیداست میتوان به وارستگی او پی برد. وی در وادی طلب گام نهاده و به معرفت و عشق و فقر، فنا و سیر و سلوک دست یافته است. دوستان بیشماری داشته که نزدیکترینشان : ایمن کرمانی و جیحون بوده‌اند. افسر باآنکه از ناصرالدین شاه لقب گرفته برخلاف شاعران دیگر، مدح کسی را نگفته است، بیشتر تحصیلاتش را نزد حکماء و علمای بزرگ ناصری که در کرمان اقامت داشتند گذرانده و پس از آن اغلب طلاب، از محضرش بهره‌مند میشده‌اند.

درگذشت همسر شاعر که در جوانی اتفاق می‌افتد در وی تأثیر بسیار گذاشته و در سوگ همسر قصیده پرسوزوگدازی سروده که در نوع خود شاهکار است. زندگی خود شاعر نیز پس از مرگ همسرش دیری نمی‌پاید و درحدود ۴۵ سالگی چشم از جهان می‌بندد. فرزند منحصر بفرد افسر مرحوم ابوالقاسم بوده است که پسران وی بنامهای عباس، مهدی و محمد علی هم اکنون در کرمان هستند و هرکدام نیز خط خوش را از نیای خود به ارث برده‌اند.

دل دیوانه

غزلی از افسر :

که شاید بشنود مرغی دگر افسانه ما را

بگو صیاد ما، در دام ریزد دانه ما را

که سوزد شمع بزم دیگری پروانه ما را

مرا دربند بند افتاده چو نی آتش غیرت

که تا کی بنگرد ساقی تهی پیمانه ما را؟

حریفان را پر از صهباست جام‌عیش و حیرانم

که این دیوانه آخر بشکند خمخانه ما را

مشو ایمن ز زهد عقل، ساقی می پیاپی ده

به زنجیری ببند آخر دل دیوانه ما را

اگر بایست بستن هرکجا دیوانه‌ای، یارب

بنا کردند از غم کلبه ویرانه ما را

درین عالم که آب و گل، اساس هربنا آمد

خوش آن روزی که سازد آشنا، بیگانه ما را

ز افسر آخر او را این همه بیگانگی تاکی؟

پریشان

قصیده پرسوزی که شاعر در سوگ همسرش سروده است :

نمیداند من از، زلف بتی آشفته سامانم

فلک جمعیَّتم برهم زند خواهد پریشانم

هنوزش سیر نادیدم که شد از دیده پنهانم

پری‌زادی که با خود رام کردم با هزار افسون

که تاریک است بی نور جمال او شبستانم

عجب شمع فروزانی اجل خاموش کرد از من

که با شمشاد قدش رشک بستان بود ایوانم

خرامان گل بنی از من زپا افکند دست وی

به‌خوابم‌کرد چون‌خرگوش اگرچه شیرغژمانم

ز روبه بازی این گردون غزالم ربود آخر

سیه بادا رخ انجم که ویران کرد بنیانم

تبه بادا، دل گردون که سامانم بزد برهم

ندانستم که او آخر کند با خاک یکسانم

گمانم بود کین گردون به من دارد سریاری

دریغا زآنهمه کوشش که افزون کرد حرمانم

به یغما رفت آن کالا که می‌پوشیدم از مردم

نهان در خاک دارد تن چرا آن شاخه ریحانم

بهاران روید از گلشن هزاران سنبل و سوسن

نمونه‌ای از خط نستعلیق افسر کرمانی

خزان یک گل‌گرفت‌از من گلستان کرد دامانم

مگو پاداش هر دادن ستادن نیست در گیتی

بنفشه دارد از هجرش کنون سردرگریبانم

گلی را کو را بپروردم بآب چشم و خون دل

دریغا کز بساط او بدور افکند دورانم

مرا با صحبت آنمه دلی خوش بود و کامی خوش

بیاد آن عقیق لب چکد از دیده مرجانم

چو یاد لعل او آرم که از تب کهربایی شد

بیاد آرم از آن مرغی که بسمل شد به بستانم

بهر شاخی که در گلشن پرافشان طایری بینم

گلستانیست بی آب و من آنجا ابر نیستانم

اگر بر تربتش کنم گریم نکن منعم که حق دارم

تو در ساحل مکان داری من‌اندر موج طوفانم

مرا در فرقت آن مه مکن تشنیع ای ناصح

مرا پهلو بفرساید که عریان در مغیلانم

تو بر سنجاب میغلطی چه دانی حال مسکینان

غم گل من خورم زیراکه یک عمریش دهقانم

تماشایی چه غم دارد که گلشن را رسد آفت

چوگل برخاست ازگلشن بجایش خار ننشانم

برآن عهدم که بعد از وی نگیرم یار در عالم

تو رفتی و منت از پی همی افتان و خیزانم

الا ای باد شبگیری بآن محمل نشین برگو

که ای مه حجله را آرا که بر وصل تو مهمانم

گذارت گر فتد آنجا پیام از من ببر او را

بیادت ای کمان ابرو خلد درسینه پیکانم

زحجرت ای سهی قامت رو دازدیده جوی خون

نظربگشای و برمن‌بین که‌خون‌پالاست مژگانم

الا ای همدم دیرین که از خشتت بود بالین

نه آخر بارها گفتی که من صبر از تو نتوانم

رخ از من زود بهفتی میان خاک چون خفتی

جرس آسا بهر منزل منت ازپی درافغانم

نمودی جای در محمل نهادی بار غم بردل

چه دیدی‌کزبرم جستی شکستی عهد و پیمانم

زکویم رخت بربستی مگر از یاریم خستی

ز رفتن گرتو خوشنودی من از ماندن پشیمانم

تو خوش رفتی و آسودی و مرا از غم بفرسودی

سر ایشان سلامت باد اگر من خسته شد جانم

الهی دوستان را زندگانی باد پاینده

پاورقی‌ها :

* آقای عباس افسری کرمانی نواده مرحوم افسر که آثار افسر نزد اوست و خود نیز از شاعران خوش ذوق معاصر کرمان است.


نام شما *
ایمیل * (نمایش داده نمی شود)
سایت شما

copyright © 2021 , Kermaniec.IR